یک پلان از فیلمنامه مادرم مهرناز

ساخت وبلاگ

...

ستاره مادرش فوت می کنه و در کنار مادربزرگ و پدرش زندگی می کنه

و...

سکانس مدرسه

زنگ مدرسه می خوره همه میرن سر کلاس

روز - داخلی - حال

انشای ستاره

معلم : این ساعت چی داریم بچه ها

یکی از بچه ها انشا اقا معلم

خب موضوع چی بود

یکی از بچه ها  : مادر

خب کی انشاش اماده هست بیاد بخونه

ستاره : اقا ما بیاییم بخونیم

معلم : ستاره برگشتی مدرسه ؟

چند وقت نیومدی

حال مادرت چطوره شنیدم مریض بود

اشک تو چشم ستاره جمع میشه

یکی از دخترا : اقا مادرش فوت کرد

خدا بیامرزدش

کارت سخت تر شد

مادرت آرزو داشت تو درستو خوب بخونی بتونی برا خودت و جامعه ادم خوبی باشی

حالا ما منتظر شنیدن انشای زیبات هستیم

بچه ها انشای ستاره از همون اول خیلی خوب بود

ستاره اشکاشو پاک میکنه و میاد جلوی کلاس

 

به نام خدا

موضوع انشای من در مورد مادره

مادر کسیه که یکبار به گریه های ما میخنده اونم اولین گریه بعد تولده

مادرها کسایین که خیلی زحمت ما رو میکشن

شیرمون میدن، تر و خشکمون می کنن، مریض میشیم ما رو دکتر میبرن و لباسامونو می شورن

تا نخوابیم نمی خوابن تا سیر نشیم غذا نمیخورن هیچوقت هم خسته نمیشن تا برای ما لباس نخره برا خودش چیزی نمیخره اونقدر که به فکر ما هست به فکر خودش نیست از خودش غافل میشه

فکر و ذکرش بچه هاشن

هیچی اولویتش نیست

وقتی ازش می پرسی ارزوت چیه فقط یه چی میگن خوشبختی بچه هام

مادرم میگفت بچه ها وقتی دنیا میان انگار که تکه ای از و جودته ولی نه انگار تمام وجودته    

 حاضره بمیره ولی بچه هاش تب نکنن

مادرم می گفت من هر چی بگم تو متوجه نمیشی باید مادر بشی تا بدونی من چی میگم

وقتی داشتم انشامو مینوشتم بابام گفت مادر رو نمیشه تو این صفحات کاغذ وصفش کرد

نزدیکترین شخص به مهربونی خدا

ستون خونه که وقتی نباشه هیچی سر جاش نیست هیچی

بابام میگفت اگر مادر نبود دنیا چیزی برای موندن نداشت                           

مادر منم سرطان داشت رفت زندگیمونم هم رفت

تازه می فهمم مادر یعنی چی

مادر تا وقتی هست قدرشو نمیدونیم        

خونه تمیز

غذای گرم

لباس تمیز و اتو کشیده

اغوش گرم و امن که اگه دنیای غمو داشته باشی فراموشت میشه

اینکه یه کسی هست که تو رو از بیشتر از خودش دوست داره مواظبته همه جوره

شماها نمیدونین ناهار تخم مرغ یعنی چی

شماها نمیدونین وقتی دلت گرفته، وقتی کسی اذیتت می کنه تنها کاری که  میتونی اینه که بری یه گوشه و گریه کنی

شماها نمیدونین وقتی بهونه بگیری کسی نیست بیاد ازتون بپرسه که چی شده

شماها نمیدونین دیگه این غذا رو دوست ندارم اینو نمی پوشم دیگه وجود نداره

شماها نمیدونین چرا لباسام اتو نیست رو دیگه نمی گی

شماها قدرت نوازش مادر رو نمیدونین

شماها خونه سوت و کور رو نمیدونین چیه

دخترداییمو دیده بودم قبل مهمونی مادرش حموم بردش موهاشو شونه کرد و بافت لباس تمیز تنش کرد

میدونین اینها همش میشه حسرت

شماها نمیدونین شماها درک نمیکنین

خدا کنه هیچوقت هم، نه بدونین و نه درکش کنین چون خیلی سخته خیلی

حالا ما با مادربزرگم زندگی میکنیم بابام میگه باید براش مادری کنیم

بابام میگه ادمهای خوب یه بدی دارن

بهش گفتم اگه خوبن پس چه بدی دارن ؟

میگه بدیشون وقتیه که دیگه نباشن زندگی اون معنای خودشو نداره

تازه می فهمی چی رو از دست دادی

تازه می فهمی فلج شده کل زندگیت

چشمهای  ستاره پر اشک میشه سرش رو بین دو دستش میذاره و گریه میکنه

بچه ها هم منقلب میشن و گریه می کنن

به معلمش نگاه میکنه میبینه سرشو گرفته بین دو دستش و های های داره گریه میکنه وقتی سرش رو بلند میکنه صورتش کاملا خیس شده

 یکی از بچه ها میپرسه آقا معلم چیزی شده

اشکاشو پاک میکنه میگه نه

 پس چرا داری گریه می کنی

یاد مادرم افتادم خیلی وقته ازش خبر ندارم چی بشه ماهی یکبار بهش سر بزنم نمیدونم سالمه غذا داره نداره مشکل داره نداره خیلی غافل بودم

ستاره : بابام میگه ما بیشتر سرگرم بچه هامون میشیم دیگه از یاد پدر و مادر غافل میشیم یه وقت به خودمون میایم می بینیم دیگه اونا نیستن خودمونم سنمون بالا رفته و بچه های ما هم دارم میرن

یکی از بچه ها

اقا معلم خوب شد ستاره انشاشو نوشت و یاد مادرتون انداخت تا فرصت باقیه جبرانش کنین

اره بچه ها همین امروز می رم دیدنش دیگه سعی میکنم تنهاش نذارم

اینم یه نمره بیست واسه انشا ستاره

زنگ کلاس می خوره

و ...

 

مدیریت عاشقانه ...
ما را در سایت مدیریت عاشقانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mitahaa بازدید : 109 تاريخ : شنبه 18 تير 1401 ساعت: 14:32