اپارلمان

ساخت وبلاگ

یک سکانس از فیلمنامه اپارلمان

هر چند که گذاشتن فیلمنامه در انظار عمومی درست نیست ولی چون فقط یک سکانسشو گذاشتم

و دوستانی که می خونن رعایت میکنن انشاءالله در حفظ امانت

سکانس دوم

روز حال داخلی

طبقه دهم

آقای شایسته پنجاه و پنج ساله با همسر خانه دار مهتاب حدود پنجاه ساله  و دو دختر دوقلوش بیست و یک ساله مریم و سپیده و یک پسرش بیست و پنج ساله به نام پیمان در طبقه دهم یک اپارتمان زندگی میکنه

شایسته دارای یک مقام دولتی با سرمایه متوسط که برای مجلس کاندید شده هست

شایسته با زنگ ساعت بیدار میشه توالت دست و صورتشو می شوره خودشو تو اینه نگاه میکنه به خودش خیره میشه دست تو موهاش میکنه

خانمش صدا میزنه بیا دیگه چکار میکنی

 همه سر میز صبحانه نشستن و صبحانه می خورن

خانم (مهتاب) : چای رو می ریزه میاد سر سفره

شایسته هم می اد میشینه

بچه ها یکی یکی پیداشون میشه

مریم : بابا کی یک خونه بزرگتر می خری من اتاق جدا داشته باشم این سپیده خواب که نداره منو هم از خواب میندازه

سپیده : من خواب ندارم . خودش خرناس می کشه منم خوابم نمیبره

مریم : خوابت نمی بره یا همش سرت تو گوشیه

شایسته : سپیده گوشی هم یه حدی داره دیگه دخترم

سپیده : بابا من از روناچاری سرم تو گوشیه خرناس مریم نمیذاره بخوابم

سپیده : بابا برا منم لپ تاپ بخر کلی کارای دانشگام مونده

 پیمان : چیه سر صبح باز شروع کردین ور و ور یه روز نمیتونین با هم خوب باشین

بابا یه ماشین برا منم بخر دیگه دوستام همشون با ماشین میان من تاکسی یا اتوبوس

مهتاب : باز صبح شد هر کی التماس دعا  داره صبحونتونو بخورین

شایسته : حرف مادرتونو گوش کنین صبحانه تونو بخورین سر صبحی بحث سیاسی نکنین

پیمان : بحث سیاسی ؟

 چه ربطی به سیاست داره بابا .

پیمان : خب ربط داره دیگه بابا تو مگه رشته ات علوم سیاسی نیست . خب هر چی ربط به پول و اقتصاد ربط داشته باشه سیاسی میشه دیگه

پیمان : اوو از اون نظر اوکی اوکی

پیمان : مریم سپیده سر صبح اوقات بابا رو تلخ نکنین باز ماشین گرفتن من عقب می افته اونوقت دیگه ...

مهتاب : اونوقت چی دیگه

پیمان : هیچی مامان

مهتاب : شایسته این پیمان وقتی نیستی به دخترا خیلی زور میگه

شایسته : راست میگه پیمان

پیمان : نه بابا زور چیه

پیمان : دو تا پیرهن اتو کردن و جوراب شستن و اینها میشه زور؟

سپیده : خیلی دستور میده چای بیار اب بیار پیرهنم اتو کن جوابمو بشور اتاقمو مرتب کن  

پیمان : نه دیگه تا این حد

مریم : بابا راست میگه خیلی دستور میده

پیمان : اه خودتونو لوس نکنین دیگه چشم قره بهشون میاد

شایسته : پیمان چه خبرته نبینم اینجا زورگویی کنی ها سر منو دور دیدی اینجا واسه خودت ...

خانم تو مگه خونه نیستی

والله این شازده پسرت به منم زور میگه

بعد لحظه ای سکوت

مهتاب : راستی برا منم یه ماشین ظرفشور بگیر دستم دیگه جواب کرده

پیمان : بابا صبحانه اینجا ...

شایسته خیره شده داره چایشو به هم میزنه

مهتاب : شایسته به چی فکر می کنی ؟

شایسته : ها هیچی

مریم : بابا اینجور موقع ها حواسش نیست

پیمان : بابا اینجا یکی اتاق جدا می خواد یکی لپ تاپ می خواد یکی ماشین یکی هم ظرفشور

کی اتاق می خواد کی لپ تاپ می خواد ماشین و ظرفشور چیه ؟

مهتاب : شایسته کجا هستی تو . چیزیت شده ؟

شایسته : نه بابا . یه مرتبه گنج پیدا کردم یا ارث و میراث بهم رسیده ؟

پیمان : یعنی ماشین خبری نیست ؟

مریم : اتاق جدا چی خبری نیست ؟

سپیده : لپ تاپ چی ؟

مهتاب : ظرفشور چی ؟

شایسته : اتاق جدا که دخترم یه گوشی بذار تو گوشت بخواب تا صدای خرناس خواهرت اذیتت نکنه .

راستی مریم تو چرا خرناس میکشی با این سنت

مریم : فکر کنم دماغم انحراف داره بابا پول میدی دماغمو عمل کنم

شایسته : استغفرالله سر صبحی

اینو دماغ عملی رو کجای دلم بذارم

مریم : خب الان خیلیها عمل میکنن

شایسته : خانم من سرم به کار گرمه تو نباید مواظب این بچه ها باشی که الان دنبال عمل دماغ و این جور چیزا نباشن

مریم : چرا بابا مگه بده

شایسته : آره که بده

مریم : اگه بده پس چرا اینقدر ادمها دماغشونو عمل میکنن

شایسته : ای بابا چه جوری بگم

خوب نیست دیگه خانم تو بگو

مهتاب : من چی بگم زمون ما که از این چیزا نبود

دخترا تا روز عروسی حتی ابروشونم نمی گرفتند الان اینها تا ارایش نکنن زلزله بیاد از خونه بیرون نمیرن

شایسته :

مریم : خب زمان شما خیلی چیزا نبود الان نباید باشه

شایسته یه اخم به مریم میکنه

شایسته : حالا باز اگه پیمان میگفت یه چیزی دماغش مثل خرطوم فیله

پیمان : دماغ من مثل خرطوم فیله دستی به دماغش میزنه

شایسته : اره دیگه داری چای می خوری نصفش تو لیوانه

همه میخندن

مهتاب ای بابا ختم کنین دیگه

لپ تاپ هم که دخترم همون کامپیوتر هست دیگه

ظرفشور هم که خانم دو تا دختر داری فردا می خوان برن سر زندگیشون بگو کمکت کنن یه چیزی یاد بگیرن فردا شوهرشون نزنه تو سرشون

منم که وقت نمیکنم کمکت کنم وگرنه مخلصتم هستم ولی نگران نباش بجای من پیمان کمکت می کنه

پیمان یه خورده خجالت بکش ظرف شستن اینا رو یاد بگیر دخترای امروزی مثل قدیما نیستن که باید کمکشون کنی ظرف بشوری جارو بزنی غذا درست کنی فردا رفتی جایی خواستگاری بهت زن نمیدن ها

مریم و سپیده می خندن زیر لبی

هی خواهراتو نگاه کن زن های امروزی اینجورین فکر گوشی و دماغ عمل و ...

مادرتو نگاه کن زنهای قدیمی اهل زندگی کم توقع بساز حرف گوش کن

ماشین هم که پسرم بیا خودم می رسونمت

بابا من ماشین می خوام برا خودم باشه

این ماشین هم برا خودته دیگه ولی فعلا سوئیچش دست منه فرض کن ماشینو دادی دست بابات قرض دادی به من

یعنی تو ماشینتو بدی دست بابات ناراحتی داره

پیمان بابا شوخی نکن دیگه

بابا یادت باشه کاندید که می خوای بشی واسه نمایندگی مردم الان با قدیم فرق دارن ها

توقع هاشون نیازاشون و ...

اصلا شما نیاز دو تا بچه تونو نمیتونین براورده کنین چرا می خواین نماینده بشین

مهتاب : پیمان

مهتاب چشم غره ای به پیمان میاد

شایسته به فکر فرو میره

شایسته ای بابا نفهمیدیم صبحانه چی خوردیم

بلند میشه میره

شایسته لباساشو می پوشه موهاشو شونه می زنه خانمش هم بدرقه می کنه کیفشو می اره دم در

خداحافظی می کنه

از در خارج می شه

ادامه دارد ...

 

مدیریت عاشقانه ...
ما را در سایت مدیریت عاشقانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mitahaa بازدید : 150 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 21:42